صعود به کلکچال

سربازی که تمام شد حال و حوصله خیلی چیز ها رو از دست دادم ، همینطور کوهنوردی، 5 ماهه 5 بار نرفتم کوه، اومدم سراغ وبلاگم و وبلاگ های دیگران ببینم چه خبره چی به چی شده!
یک گزارش مربوط به سال 95 رو خلاصه وار تکمیل کردم و منتشرش کردم و بعدش دلم خواست چیزی بنویسم، مطلب خاصی به نظرم نیومد جز اینکه رفته بودم کلکچال و در موردش بنویسم حداقل اگر کسی هم اینجا رو نمی خونه خودم بعد ها میام سراغش و تجدی خاطره میکنم.
با یکی از دوستان مجازی که تا به حال ندیده بودمش صعود به کلکچال بهانه ای بر صعود این کوه و هم دیدار یک دوست شد، شب قبل صعود رفتم خونه کامیار ، کامیار قبلا کلکچال رفته بود دو تا از دوست های کامیار هم قرار شد به همراه ما بیان.
برای رفتن به پناهگاه کلکچال از سه مسیر می توان صعود کرد: 1- بوستان جمشیدیه -2 گلاب دره3- دره وزباد.
روز پنج شنبه  با بی ارتی رفتیم میدان تجریش یا همان اطراف از آنجا سوار تاکسی شدیم و ما رو تا ورودی پارک جمشیده رسوند.
صعود از پله های پارک جمشیدیه شروع شد البته بعد ها فهمیدم از مسیر دیگه ای هم میشه رفت به سمت مسیر پاکوب که الان در خاطرم نیست یادم بیاد می نویسم. مدتها بود کوهنوردی و ورزش نکرده بودم اوضاع وحشتناکی اما اروم حرکت می کردیم، از پارک جمشیده که خارج شدیم مسیر زیبایی داشت، رودخانه،درخت، از همه رده های سنی هم کوهنورد و کوهپیما و غیره دیده میشد،از دکه ای مقداری خوراکی خریدم و حرکت رو ادامه دادیم، در هر ایستگاه یک فروشگاه یا دکه ای برای استراحت و خرید موجود می باشد بعضی ها وسایل کوهنوردی هم دارند.
بعد از حدودا 2 ساعت به پناهگاه کلکچال رسیدیم، مجموعه ای از پناهگاه، مسجد وسایل ورزشی و ... در آنجا وجود دارد.یک پناهگاه استوانه ای شکل هم وجود داشت که توسط سازمان پیشاهنگی ایران در سال 1339 ساخته شده بود .
صبحانه از یک دکه عدسی خریدیم و پس از صرف صبحانه من و کامیار به سمت قله رفتیم ،
از پناهگاه به بعد درختی وجود نداره و مسیر آنچنان دلچسب نیست به همین خاطر مقصد اکثر افراد همان پناهگاه کلکچال به ارتفاع 2600 متر می باشد. در مسیر صعود به قله کوهنوردان کمی به چشم می خورد، مسیر صعود مانند گردنه ای دامنه را دور میزند ، سپس باید یک قله فرعی را صعود کرده کمی فرود و دوباره قله اصلی را صعود کرد(قله کلکچال 3350 متر ارتفاع دارد) شبیه کوهان شتر هم هست، شیب اخر صعود به قله خیلی سنگین و در فرود اذیت کننده بود. روی قله کمی استراحت کردیم و به سمت پناهگاه برگشتیم در مسیر برگشت به حال دوستانمان که در پناهگاه ماندند غبطه می خوردم :)) اما خب قله کلکچال رو صعود کردیم. رسیدیم پناهگاه 20 دقیقه ای خوابیدیم، نهار املت درست کردیم و بعد از نهار  به سمت جمشیدیه حرکت کردیم، ساعت 5 به پارک جمشیدیه رسیدیم و برنامه پایان یافت.
گزارش خوب و دقیقی نیست اگر عمری باقی بود و دوباره به طور منظم کوهنوردی رفتم سعی میکنم بهتر و دقیق تر بنویسم.
 

                                     

تمرین یخ نوردی زمستان 96


شکر که امسال هم تونستم یخ نوردی کنم، هرچند با پای مصدوم :)


صعود شیب خفته  آبشار سنگین آباد

صعود به قله رخنه

با علی تصمیم به صعود بدر داشتیم، آقای میرانی زحمت بردن ما تا روستا رو کشیدن عصر روز پنج شنبه  بود، از همان ابتدائ کار با باد سرد پذیرایی شدیم، ٦ ماهی بود که کوه نرفته بودم و از تابستان وارد زمستانی سرد اما بی برف شدم، روستای پیر سلیمان را ترک کردیم و از مسیر جاده راه مَی رفتیم، در محل اخرین باغ با اضافه شدن سگی که گرسنه بود تیم ما سه نفره شد! هوا رو به تاریکی مَی رفت، چنار های سمت چپ جاده که زمستان ها نشانه ای بود برای گم نکردن مسیر از بین رفته بودند اما به خاطر کمبود بارش برف و بیرون بودن سنگ ها و مشخص بودن راه پاکوب مسیر کاملا مشخص بود، مسیر جاده که تمام شد از شیب زیر پناهگاه صعود کردیم.

ساعت ٦:٢٠ دقیقه به پناهگاه رسیدیم، وسایل ها  زیر انداز را داخل اتاق کوچک پناهگاه بدر گذاشتیم، چرخی در أطراف پناهگاه زدیم و مشغول درست کردن سوپ شدیم،تازه ساعت هشت شب بود و زمان به این زودی ها نمی گذشت. خلاصه تا اخر شب سرگرم صحبت بودیم، همچنان باد مَی وزید و شب سردی بود یا اینکه چون مدت ها بود که از محیط کوه دور شده بودم سرمای بیشتری احساس مَی کردم، صبح روز جمعه بیدار شدیم اما ورزش باد  از صعود به بدر منصرف مان کرد. بعد از خوردن صبحانه آقای میرانی به پناهگاه آمد و همراه با ایشان به قله قاجر صعود کردیم.  از یال بالای پناهگاه صعود کردیم، به محل خط الراس رسیدم و به سمت غرب تغییر جهت داده و به سمت قله قاجر  رفتیم در این میان گاه با وزش باد که منجر به پاشیده شدن برف پودری به سر و صورتمان مَی شد پذیرایی مَی شدیم.  به قله رسیدیم عکس گرفتیم و بدون وقفه به پناهگاه برگشتیم، باز هم گشنگی و مکافات😁,  نیمرو و چایی درست کردیم ، بعد وسایل را جمع کرده و به قروه برگشتیم.

علی میرانی، محمد میرانی. 

گزارش ادیب خالدیان

٢١و٢٢ دی ماه ٩٦

 

قله قاجر از پناهگاه بدر 

 

 

قله قاجر

پریشان

پنجشنبه14 اردیبهشت

به همراه میثم ایرانپور، بهنام اقدامیان و مهدی عباسی  در هوای بهاری و بارانی راهی پناهگاه پریشان شدیم.

کوه پریشان

 “کوه پریشان در جنوب شرقی شهرستان قروه واقع شده است. برای رسیدن به دامنه این کوه،باحرکت از شهرستان قروه، ابتدا 12 کیلومتر از مسیر جاده همدان طی می شود سپس به سمت راست تغییر مسیر داده(جاده فرعی کنار پادگان قدس) و پس از عبور از روستاهای میهم سفلی و علیا(تا این قسمت جاده آسفالت بوده و ادامه مسیر شن ریزی می باشد)، ولی آباد و نعمت آباد به دامنه کوه پریشان می توان رسید”. 

 

 در طی مسیر از گزند باران و تگرگ بی امان نماندیم، به پناهگاه که رسیدیم هوا پایدار  و کاملا آفتابی شد!

با این وصف طبیعت بهاری منطقه پریشان روحیه را جان تازه ای می بخشید

هنگام صرف شام، عمو پدرام و مریم خانم به جمع ما اضافه شدند و بیرون از پناهگاه چند ساعتی را گذراندیم.

حدود ساعت 1 بامداد سینا ابراهیمی نیز به پناهگاه آمد.

 

جمعه15 اردیبهشت

 

بعد از صرف صبحانه به سمت قله پریشان حرکت کردیم، هوا ابرای و ناپایدار بود و گاهی با وجود تابش خورشید تگرگ می بارید.

این کوه از چهار قله صخره ای تشکیل شده که بلندترین آن قله پریشان می باشد که از دور همانند کوهان های شتر (دوکوهانه) نمایان است وارتفاع آن 3150 متر می باشد و صخره های آن از ارتفاع 2800 متری شروع و تا قله ادامه داردمسیرهای صعود به قله
  
در تابستان تا روستای نعمت آباد را می توان با ماشین رفت و مسافت از آنجا تا پناهگاه حدود یک ساعت و نیم می باشد. فاصله پناهگاه تا قله 2- 3 ساعت است. در زمستان اکثر اوقات به سبب بارش برف راه بسته است و ماشین تا روستای میهم علیا می تواند برود، در نتیجه باید پیاده به  روستای ولی آباد و نعمت آباد رفت و از آنجا به طرف پناهگاه حرکت نمود که این مسیر حدود 3 -4 ساعت می باشد و از پناهگاه تا قله هم 3 4 ساعت است." 

عمو پدرام و سینا صعودشان را سرعتی انجام دادن و مابقی به آرامی حرکت می کردند.

پس از اینکه به قله رسیدیم و مقداری تنقلات خوردیم هنگام گرفتن عکس، صدای وز وز شنیدیم که از نشانه های آذرخش و توفان تندری می باشد، به سرعت به سمت پناهگاه برگشتیم و همگی در نهایت سلامت به قروه برگشتیم.


آقایان:  بهنام اقدامیان، پدرام نعمتی، مهدی عباسی، میثم ایرانپور، ادیب خالدیان، سینا ابراهیمی

بانو: مریم شهسواری

 


دروازه

با سینا و عمو پدرام قرار بود بریم کوهنوردی ولی مسیری که می خواستیم بریم رو نمی دونستم ، خلاصه دلهره داشتم و همین کافی بود!

خوشبختانه عمو شهرام هم اومد و یک تیم چهار نفره شدیم و رفتیم سمت پریشان، آقا مازیار زحمت کشیدن و ما رو تا قبل از روستای نعمت آباد رسوند.

هوا تاریک بود و به سمت پناهگاه پریشان حرکت کردیم، به پناهگاه که رسیدیم استراحت خلیلی کوتاهی کردیم و به سمت یال بالای پناهگاه حرکت کردیم 

تا جای مناسبی برای چادر زدن پیدا کنیم. 7س از چادر زدن شام مختصری خوردیم و حدودا ساعت 22 خوابیدیم.

صبح که بیدار شدم اوضاع روده م وضع خوبی نداشت صبحانه نیمرو و خرما خوردیم که خیلی خوشمزه بود بعد صبحانه چادر ها رو جمع کردیم و به سمت کوه رو به روی پریشان یعنی دروازه حرکت کردیم همیشه از صعود دروازه از جنوبی اون ترس داشتم شیب تندی داشت و من رفته حرکتم کند تر شد، آمادگی بدنم افتضاح بود خلاصه با هر جان کندنی بود مسیر طی میکردم ، به مسیر های دست به سنگ که میرسیدیم فرصتی بود تا استراحتی هم داشته باشم اما با کوله های سنگین صعود از دست به سنگ ها دشواری خودش رو داشت.

بعد از اینکه دست به سنگ ها تموم شد به قله دروازه رسیدیم عکس گرفتیم. وقتی می خواستیم برگردیم تعداد زیاد بز کوهی دیدم که مدتی به تماشای آنها وقت گذراندیم.

روی قله قلوز عمو عبدالله و آقای میرانی رو هم دیدیم به سمت اون ها رفتیم و استراحتی کردیم، عمو طیب و خانم رستمی هم با فاصله به سمت ما می اومدن،

تاریخ نوشتن و نا تمام متن این گزارش برمیگردد به22 دی ماه 95، ادامه گزارش رو امروز 24 آبان ماه سال 1397 می نویسم.

کمی استراحت کردیم، خسته بودم عمو عبدالله گفت کوله ت رو بده من میبرم پایین اما غرورم اجازه نداد مسیر هم سرپایینی بود تحملش رو داشتم، رفتیم تا رسیدیم به آبشار سنگین اباد همونجا که تمرین یخ نوردی می کنیم، خیلی شلوغ بود از شهر های دیگه هم برای تمرین یخ نوردی اومده بودن، گفتم من می مونم اینجا با بچه های دیگه بر میگردم، اون روزا دوست نداشتم زیاد خونه بمونم مخصوصا اگه جمعه باشه . زودی برگردی خونه غم غروب جمعه ادم رو له میکنه، تمرین یخ نوردی نکردم خسته بودم اما فکر میکنم کمی به برررسی وضعیت آبشار یخی پرداختم، تا غروب همونجا بودیم و بعد برگشتیم سمت خونه، جزئیات دیگه ای یادم نمیاد، فقط خواستم این گزارش تمومش بشه.




به سوی ...

به سوی کوه ،

به سوی قله های باشکوه 

به سوی آبی سپهر

به راه زر نشان مهر،


چو آرزوی ما،


هوا،


خوش است و پاک 


به روی قله ها 


*فریدون مشیری

تمرین یخ نوردی، آبشار سنگین اباد

با هماهنگی که با اقای رحمان مرادیانی و اعضای گروه انجام دادم قرار شد روز چهارشنبه جهت تمرین یخ نوردی به ابشار سنگین آباد برویم.
صبح روز چهار شنبه ساعت 7:30 حرکت کردیم، ساعت 8:15 بالای آبشار بودیم بعد از خوردن صبحانه، کارگاه طبیعی برقرار کردیم
 بچه ها باید مسیر شیب خفته را فرود میکردن و سپس آن را صعود می کردند،  به دلیل آماده نشدن دیواره عمود صعودی بر روی آن انجام ندادیم، 
تا ساعت 14 ظهر همگی تمرینات خود را انجام دادیم و به قروه برگشتیم،

افراد شرکت کننده در این برنامه
آقایان: سینا ابراهیمی،علی حسن بیگی،علی عباسی، علیرضا میرانی، ادیب خالدیان،شاهین نادری، فرید سنگین آبادی، مهدی عباسی، یوسف عبدالملکی، رحمان مرادیانی
 و خانم فاطمه میرانی

مورخ 10/09/1395 





بازدید آبشار یخی 1

ظهر روز یک شنبه به همراه میثم ایرانپور برای بازدید وضعیت لوله ها به آبشار سنگین اباد رفتیم، در نزدیکی آبشار یخ های روی دیواره خوشحالمان کرد که کار بچه ها به خوبی انجام شده اما قندیل های زیادی  روی لوله ها شکل گرفته بود و مانع پاشش آب می شد،از سمت چپ آبشار بالا رفتیم  آب پاش سر لوله را باز کردیم تا اگر داخل لوله کثیف شده تمیز گردد، هنگامی که خواستیم آب پاش را دوباره ببندیم فشار آب مانع کار میشد، با طنابچه سر لوله را مهار کردیم تا آب، یخ های روی دیواره را از بین نبرد، آب داخل بشکه را قطع کردیم ، یخ های لوله دیواره خفته را تمیز کردیم و همان کار تمیز کردن لوله را برای این قسمت نیز انجام دادیم. سپس میثم آب پاش را وصل کرد، من لوله بشکه را دوباره وصل کردم، اما مقدار آبی که به داخل بشکه می آمد نسبت به سال گذشته کم بود،  یکی به این دلیل که سایز لوله کوچک شده بود و هم اینکه امسال بشکه دو خروجی داشت، سعی کردیم که مقدار آب را زیاد کنیم. یک جوراب هم به سر لوله بشکه اضافه کردیم تا مانع از وارد شدن گل و لای به داخل لوله و مسدود شدن سوراخ های لوله بشود. برای امروز کار دیگه ای نداشتیم و به قروه برگشتیم. 

گزارش از ادیب خالدیان 

مورخ 30 آبان ماه 95

دیواره عمود

بازدید آبشار سنگین آباد


شیب خفته 

بازدید آبشار سنگین اباد

سفری کوتاه به اعماق پراو


دهانه غار پراو (عکس از سایت باشگاه خبرنگاران جوان)

روز اول 

با پیشنهاد آقا رحمان در برنامه جمع آوری طناب های غار پراو شرکت کردیم.  روز چهار شنبه به همراه سینا و میثم از قروه با تاکسی کرایه ای به سنقر رفته و از آنجا با خطی های سنقر - کرمانشاه به سمت چالابه رفتیم، که خود داستانی بود! از پول زیاد گرفتن راننده ها و دعوای بین راننده ها !

داخل ماشین مشغول عکاسی بودیم و حواسمان پرت بود که میثم گفت از چالابه رد شدیم، راننده هم که میدانست ما چالابه پیاده می شویم توقف نکرده بود. حدود ساعت 14 از ماشین پیاده شدیم و به سمت چالابه با کوله های سنگین و مسیری را که باید اضافه پیمایش میکردیم به راه افتادیم. وقتی در مسیر جاده چالابه شدیم سوار یک کامیون شدیم مسافتی کوتاهی ما را سوار کرد، ساعت 14:20 از کامیون پیاده شدیم ولی هنوز به ورودی نگهبانی محیط زیست نرسیده بودیم، 20 دقیقه بعد از ورودی محیط بانی گذشتیم و تا تنگه چروبر مسیر را ادامه دادیم، وضعیت هوا نسبتا آرام بود اما گاهی باد می وزدیم، کناز سنگی نشستیم و نهار خوردیم. بعد از نهار به سمت کانی دوزری مسیر را ادامه دادیم که برای من و میثم سراسر خاطره بود. قبل از رسیدن به چشمه دوزری به بچه ها گفتم که لباس اضافه کنند چون کانی دوزری بادگیر بود و ما هم خیس عرق بودیم و باید آنجا توقف میکردیم تا استراحت کنیم و آب برداریم.

میثم 7 لیتر آب برداشت که کوله ش سنگین تر از قبل شد، منم هم 4 لیتر آب برداشتم، سینا دو بطری آب معدنی داشت که با خود آورده بود، هوا رو به تاریکی میرفت که به سمت پناهگاه حرکت کردیم، باد از پشت سر می وزید و دمای هوا نیز کاهش پیدا کرده بود و ما به صعود خود ادامه می دادیم، تا ساعت 19 که به تابلو خسته نباشید رسیدیم، انجا هم استارحتی کردیم اما با توجه به خستگی زیاد کمی بیشتر در آنجا ماندیم عکس گرفتیم و به طرف پناهگاه ادامه دادیم که هوا مه آلود و سرد تر شد، بعد از 30 تا 40 دقیقه به پناهگاه رسیدیم در حالی که تا ده قدمی پناهگاه را ندیده بودیم!

رفتیم داخل پناهگاه، زیر انداز و کیسه خواب ها در باز کردیم و استراحت کردیم، کوله ها امانمان را بریده بود، و بهترین تصمیم را گرفته بودیم که یک روز زود تر از برنامه حرکت کردیم تا فردا بعد از ظهر فرصت استراحت داشتیم.

- یاد سال 93 می افتم که با یک تیم تبریزی هم اتاق بودیم در همین پناهگاه پراو،آقای رحمان عباسپور، خانم رقیه فلاح، آقای عمران موذن، و یک نفر دیگر که اسمش را به خاطر نمیارم اما بسیار شوخ طبع و با محبت بود. جایشان در این برنامه خالی بود.

سینا کمپوت آورده بود که حسابی انرژی گرفتیم :))، من و میثم خوابیدیم، من که خسته بودم لباس هایم را عوض نکردم و داخل کیسه خواب گرمم نمی شد و خوابم نمی برد، از سرمای زاید حتی حوصله عوض کردن لباس هایم را نداشتم اما ناچارا لباس هایم که خی عرق بود عوض کردم بلاخره بدنم گرم شد، میثم چایی می خواست که دم کردم ، هر چه صدایش زدم بیدار نشد چاییی خودم را خوردم و خوابیدم.

روز دوم

به خیال اینکه آخر شب است بیدار شدم که قرص بخورم که دیدم ساعت 6:30 صبح است، تمام دیشب تا صبح به اندازه یک ئانیه برایم گذشته بود!

بچه ها را بیدار کردم میثم املت درست کرد و خوردیم، سه نفر از بچه های قروه که قرار بود امروز به پراو بیایین به دلیل نقص فنی ماشین نیامده بودن.

یوسف سورنی نیا حدود ساعت8 بود که به پناهگاه رسید و مابقی افراد تا ساعت 11 ظهر به پناهگاه رسیدن.

بعد از  صرف ناهار برنامه پیمایش غار مشخص شد و تیم اول ساعت 16 وارد غار می شد که میثم جزء تیم اول بود و باید تا چاه 12 غار می رفتن و تیم 3 نفره ما تا جایی که به تیم اول موقع برگشت میرسید پیمایش می کرد، ساعت ورود غاز ما 2:30 بعاز از تیم اول بود یعنی حدود ساعت 18:30 .

بعد از نهار با میثم لباس ها و وسایل هایمان را چک کردیم، باطری ها را ضد آب کردیم، آب جوش و وسایل مورد نیاز را حاظر کردیم، ساعت 16 بود که تیم اول وارد غار شد، ما هم تصمیم گرفتیم کمی بخوابیم.

ساعت 17:30 بیدار شدم مناف  و وحید هم بیدار شدن و کمی غذا خوردیم و حاظر شدیم و ساعت 18:30 به طرف دهانه غاز حرکت کردیم

سال 93 تا محل دبه هایی که برای جمع آوری آب گذشته شده رفته بودم و از آنجا به بعد همه چیز جدید بود و برایم جالب و حیرت انگیز می شد ، رد شدن از S گربه رو ها و در نهایت با چاه یک رسیدیم، وحید فرود کرد، من نفر وسط بودم و مناف نفر آخر می آمد، مسیر را ادامه می دادیم بعد از چاه دو به چاه 3 میرسیم که فرود  وقت گیری داشت مدام باید تعویض ابزار میکردیم و از ریبلی ها رد می شدیم، بلاخره به کف چاه 3 رسیدیم، 

ما بین چاه 3 به چاه چهار دست به سنگ زیادی داریم و مسیر بسیار لذت بخشی است، بلاخره چاه چهار را نیز فرود کردیم که صدای افراد تیم اول را شنیدیم کمی نوشیدنی و تنقلات خوردیم میثم آمد و به او هم چایی و آب دادیم سپس برگشتیم، وحید و میثم بالا رفتن منم پشت سر آنها بودم و منتظر بودم که صعود کنم. که صدا زدن بچه ها کمک می خوان برای حمل کوله، قرار نوبد من کوله ای حمل کنم اما عقب رفتم و با تردید کوله غار پر از طناب را برداشتم و به سمت چاه 3 برگشتم، شروع به صعود کردم و خوشبختانه پنتن به همراه داشتم و کلی کمک حالم بود،از چاه سه صعود کردم و نشتسم تا مناف بالا بیایید تا با هم ادامه بدیم، کمی نوشابه خوردیم و من تصمیم گرفتم به سمت چاه دو بروم، که در دست به سنگ رد کردن کوله برایم مشکل بود که به همراه یکی از بچه های همدان صعود کردیم و کوله هایمان را دست به دست کردیم.

بلاخره از چاه یک صعود کردیم و خواستیم از غار خارج شویم که در یکی از مسیر ها اشتباه رفتیم و باز به عقب برگشتیم که مابقی اعضای تیم را دیدم و از غار خارج شدیم.

از کانال S که خارج میشدیم باد خنکی به صورتم خورد که نوید نزدیک شدن به دهانه غار را میداد و حس بسیار خوش آیندی بود.

داخل پناهگاه شدیم لباس ها خیس و گلی مان را درآوردیم لباس خشک پوشیدیم، عمو داود برایمان چایی دم کرده بود، میثم هم سوپ درست کرده بود، نمی توانستم سوپ و غذا بخورم و فقط اشتهایم به خوردن مایعات بود. بعد از آن خوابیدم تا فردا را به سمت پایین حرکت کنیم.

روز سوم

ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار شدیم، و مشغول صبحانه خوردن بودیم، بعد از آن کوله ها جمع شد و طناب های آقا داوود را بین بچه تقسیم کردیم، کوله من خیلی سنگین بود و توان برداشتن طناب را نداشتیم و از این بابت خیلی ناراحات شدم ولی حداقل به این دلخوش بودم که یه کوله طناب را از غار بیرون آورده بودم. 

صب روز جمعه که قصد برگشتن داشتیم آقای رضا شهلایی از هیمالیا نوردان کرمانشاه را نیز دیدم و در مسیر برگشت همراهشان بودیم، سینا تا اخر مسیر با آقای شهلایی بود و صحبت میکرد.

فرود مان را پناهگاه تا کانی دوزری ادامه دادیم استراحتی کردیم و دوباره با کمی صعود، و دوباره با رسیدن به روی یال به سمت تنگه چرو بر فرود آمدیم، ساعت 13 بود که به درب محیط بانی رسیدیم، عمو داوود زحمت بردن کوله های ما را به قروه کشید، من و میثم به همراه عموی نوید به ترمینال کرمانشاه رفتیم، سینا هم با آقای شهلایی به ترمینال امد از انجا با اتوبوس به همدان رفتیم، و از همدان با ماشین های گذری به قروه برگشتیم.

این برنامه بسیار برنامه خوبی بود و خاطره خوبی برایم به جا گذاشت و با همنوردانی زیادی از سایر استان ها آشنا شدم، 


* امیدوارم روزی بتوانم تا انتهای غار پراو را پیمایش کنم :)

* یک نکته دیگر اینکه در بسیار از جاهای غار نوشته هایی وجود داشت که متعلق به تیمی از دانشگاه تهران بود و چقدر تو ذوق آدم میزد :(

* تعدای از عکس های برنامه در ادامه مطلب قرار دارد، به دلیل نداشتن دوربین ضد آب در داخل غار عکسی ندارم، به جز تعدادی که با دوربین عمو داوود گرفتیم که فعلا در دسترس نیست.


نفرات برنامه: میثم ایرانپور،ادیب خالدیان،سینا ابراهیمی، داوود مفاخری(سرپرست) از قاجر قروه 

تاریخ برنامه : 1395/08/12،13،14


صعود سراسری به قله قلوز

مورخ ٣٠ مهر ١٣٩٥

ساعت 6:15  عمو عبدالله،میثم و محمد به  استقبال همنوردان استان رفتند که ساعت 6:30 دقیقه کلیه ی تیم ها بجز شهرستان بیجار در محل حضور داشتند و تا ساعت 7:00 در میدان سریش آباد منظر تیم بیجار ماندیم با رسیدن تیم بیجار ساعت 7:45 دقیقه به اول رو ستا رسیدیم تیم قروه  جهت راهنمایی صعود سراسری تیّم های مختلفی از استان کردستان به  تعداد 276 نفر قله قلوز راهی سنگین آباد شدیم، من به همراه میثم ایرانپور، محمد سنگین آبادی با تعدادی از کوهنوردان استان کمی زود تَر حرکت کردیم تا مسیر صعود تا قله را پرچم گذاری نماییم.، سپس مابقی تیّم با جلو داری عبدالله سنگین آبادی و به همراه شاهین نادری به سمت قله حرکت کردند.

بر روی هر کدام از پرچم ها  یک پیام حفاظت از محیط زیست نوشته شده بود.



بعد از گذر از کوچه باغ های سنگین آباد، ابشار سنگین آباد و چشمه  منصور صبحانه خوردیم و دوباره به سمت قله حرکت کردیم، افراد تیم نیز در چشمه  منصور صبحانه را خورده و به سمت قله حرکت کرده بودند، هنگامی که به قله رسیدیم (ساعت 13:10) تمامی افراد از به روی یال رسیده و به سمت قله می آمدند.

از آنجایی که دسترسی به قله قلوز نیاز به دست به سنگ شدن مختصری دارد در این قسمت از کار با راهنمایی و حمایت تمامی افراد به روی قله هدایت و پس از استراحت دوباره تمامی افراد را با راهنمایی و حمایت از قله فرود آوردیم، عمو عبدالله تیم را به سمت چشمه منصور هدایت کار و ما هم در انتهای صف حرکت می کردیم، کوهنوردانی که به چشم منصور رسیده بودن نهار را صرف کرده و به سمت روستا حرکت کردند. ساعت 17 به روستا رسیدیم اما هنوز تعدادی از افراد در راه بودن که ما به قروه برگشتیم.

اعضای تیم قروه: شاهین نادری،ادیب خالدیان،میئم ایرانپور،محمد سنگین آبادی و عبدالله سنگین آبادی (سرپرست)


پ.ن:

1- اولین باری که در صعود سراسری شرکت کردم همان ابتدای کار توی ذوقم خورد! تعداد زیادی ادم وارد منطقه ای می شوند و بدون آنکه تجربه 

جدیدی کسب کنند قله ها را صعود میکنند و بار ها و بار ها در همچین برنامه هایی شرکت می کنند، حجم زیادی از زباله تولید می شود، پاکوب هاگسترش پیدا میکند و بافت کوه را از بین می برد مئل همان چیزی که جمعه شاهد آن بودم مسیری که پر از گیاه بود ، بعد از فرود به شکل مزرعه گندم بعد از دور شده بود.

2- به نظر شخص بنده اگر بتوان در این برنامه ها آموزش و بالا بردن سطح اطلاعات کوهنوردان را شاخص اصلی قرار داد نه فقط صعود صرف قله توانسته ایم کار مفید تر انجام بدهیم!
به جز تعداد انگشت شماری تمامی کسانی که در این برنامه آمده بودن از دستورات سرپرست ها و راهنما ها سرپیچی میکردن، صعود دست به سنگ کوتاهی را لنگ مانده بودن!

در ادامه مطلب معرفی قله قلوز قرار دارد که منبع آن سایت قاجر می باشد.

در اینجا در مورد فعالیت کوهنوردی خود می نویسم.
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan