برنامه صعود به قله سکوزان بروجرد تیر 98

 

                  

گزارش برنامه:

سه کوزان (sekuzan) نام قله و کوهی از سلسه کوههای زاگرس در شهرستان بروجرد است. این کوه در شمال غربی شهر بروجرد قرار گرفته است و ۳۴۴۰ متر ارتفاع دارد سه کوزان به همراه کوههای مجاور به پهنه زاگرس مرتفع تعلق دارند سه کوزان کوهی کشیده و مخروطی شکل است و علت نام گذاری آن به این دلیل است که دارای سه کوهان یا قوز است. این کوه دارای چشمه های متعددی است که چشمه توتیا از بقیه مشهورتر است همچنین چشمه پر آب دیگری در مسیر قله قرار دارد که آن را چشمه دروزنه ( به معنای دروغگو) می نامند و علت آن اینست که چشمه ای موقت است و به طور ناگهانی آب آن در اواخر تابستان قطع می گردد. سه کوزان از شمال به ادامه رشته کوه های گرین و از جنوب به کوه میش پرور محدود می شود. همچنین قله ولاش از قله سه کوزان قابل دیدن است.

طبق قرار قبلی ساعت ۱۱:۳۰روز  پنجشنبه ۶ تیر از قروه به سمت بروجرد حرکت کردیم،پس از صرف ناهار در مسیر راس ساعت ۱۵:۱۵ به بروجرد رسیده و مسیر را به سمت روستای ونایی ادامه دادیم.

روستای ونایی از مناطق گردشگری با طبیعت بسیار زیبا و باغات میوه می باشد.

بعد از آماده شدن و تقسیم بار چادرها بین اعضای گروه، راس ساعت ۱۶:۱۰به سمت چشمه طوطیا(محل برقراری کمپ)حرکت کردیم.

برای خواندن گزارش کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید:

صعود به قاش مستان


دنا

قبل از رفتن به دنا تصمیم گرفته بودم یک گزارش کامل بنویسم، نشد!.
از قروه که راه افتادیم تمام زمان ها را تا روستای خفر یادداشت کردم اما دیگر طاقت نداشتم بی خیالش شدم.
ساعت 4:30 صبح از خونه زدم بیرون، کوله سنگین بود یا اول صبح بود بدنم هنوز خواب بود (فقط دو ساعت خوابیده بودم واسه همین انرژِی نداشتم) کوله ها رو چیدیم تعدادی کنسل کرده بود و به جای اون ها دوستان عزیز دیگری به این برنامه اموده بودن که بسیار خوش حال شدم.
از اول برنامه نبودن دوستانی که صمیمیت بیشتری با اون ها داشتم محسوس بود و احساس خوبی نداشتم( مهدی رفته بود سربازی، میثم هنوز آسیب دیده است و یوسف هم مشغول کار و غارنوردی!) با وجود این که با همه اعضا گروه رابطه خوبی دارم  اما باز بیشتر تو خلوت خودم بودم( بیشتر راه چرت زدم).
ملایر صبحانه خوردیم و در اصفهان ناهار خیلی خوشمزه ای خوردیم( مخصوصا آالبالو پلو عمو عبدالله)
ادامه دادیم تا روستای خفر هر جا که مینی بوس نگه میداشت از خواب بیدار میشدم.( اکثر بچه ها همچین حالتی داشتند)
رسیدیم روستای خفر  و طبق برنامه باید شب رو اونجا می خوابیدیم ، یه باغ بود که برای زدن هر چادر 20 هزار تومان وجه رایج کشور :D را می طلبید، یک مسافر خانه ای بود به اسم کی خسرو اگه اشتباه نکرده باشم. همونجا موندیم (60 هزار تومان گرفت.)
بیشتر کسانی که شام رو هم از قروه آورده بودن (من جمله خودم) به خاطر طولانی وبدن راه و گرما غذا ها خراب شد)
من مجبور شدم یک وعده از غذاهای روز های بعد رو شام بخورم، سینا خیلی گشنه و عصبانی بود و تخم مرغ های آب پزی رو که از قروه آورده بود خورد!
بعد از شام با مشورت رامین تعدادی از وسایل اضافی رو گذاشتم داخل مینی بوس. کوله م هنوز سنگین بود انگار.
صبح بیدار شدم اما هنوز همه خواب بودن، کم کم همه بیدار شدن و صبحانه خوردیم. شب قبل اصلا حال و حوصله چایی دم کردن نداشتم صبح هم وقت نبود، سینا گفت چایی نداره انگار دل پیچه دارم.حقیقتش زیاد توجه نکردم.
از کوچه های روستا رفتیم سمت باغ ها سینا انگار حالش چندان خوب نبود که کم کم نگرانش شدیم.
سینایی که دائم شوخی میکرد ساکت ساکت بود، از باغ ها عبور نکرده بودیم که اوضاعش بهم ریخت.
خلاصه با چند بار بالا آوردن حالش بهتر شد،( همون تخم مرغ آب پز! مسمومش کرده بود)
از کنار کانال های آب گذشتیم و قبل از رودخانه حال سینا بدتر شد، به خاطر نزدیک بودن به پناهگاه تصمیم گرفتیم وسایل کوله ش رو تقسیم و کنیم و سینا آروم اروم تا پناهگاه بیاد.
ساعت 9 رسیدیم پناهگاه( تقریبا 4 ساعت از روستا تا پناهگاه)
چادر های زیادی وجود داشت که برای تیم های بابل تهران کرج و ...بود.
یک جوی آب در نزدیکی پناهگاه وجود دارد که آب یخچال است و توصیه می شود از آن برای شرب استفاده نکنید( ما تا عصری از همون آب خوردیم.)
نهار کنسرو قرمه سبزی با کته ای که آرمان پخته بود خوردیم سینا چیزی نخورد و هنوز حالش میزان نبود.
بعد ناهار سعی کردم بخوابم اما نمی تونستم، همینجوری دو پناهگاه می چرخیدم تا عصری، بعد از مسیری که به سمت قله میره تا یه ارتفاعی رفتم که مثلا هم هوا بشم با دیدن عمو شهرام که از خط الراس مرکزی  اومده بودن ( 4 نفر از اعضای تیم خودمان قاجر) که عمو پدارم وعمو چنگیز با کمی فاصله پایین اومدن، کمی دویدم و به شدت احساس سرگیجه پیدا کردم، رفتم پیش عمو عبدالله و رامین نشتم تا بقیه بیان، بالاخره از یخچال پایین اومدن و ما کلی خوشحال شدیم.
همه بطری های خالی رو از آب چشمه پر کردیم و رفتیم به سمت کمپ(جانپناه)
گروه های دیگه ای هم به کمپ اضافه شده بودن و حسابی منطقه شلوغ بود.
هوا تاریک شد شام سوپ و نودلیت خوردیم و کوله فردا صبح رو آماده کردم،
4 بطری آب، لیمو، آجیل بسکویت کمک های اولیه، طنابچه و دو تا گرتکس، هد لامپ عینک و دیگه یادم نمیاد.( کوله من و سینا مشترک بود)
صبح ساعت 4:30 بیدار شدم صبحانه مختصری خوردم ( اشتها نداشتم) ساعت 5 حرکت کردیم، به جز تیم ما بقیه تیم ها هم حرکت کردند که تو تاریکی شب نور های هدلامپ دیدنی بودن.
رسیدیم چشمه بطری ها رو پر کردیم و رفتیم سمت یخچال، یخچال یخ زده بود و اما بدون مشکل حرکت می کردیم هر یک ساعت استراحت کوتاهی می کردیم تا اینکه از یخچال خارج شدیم.( اگه کرامپون داشته باید خیلی سریع تر از یخچال عبور می کنید.) حقیقتا خیلی به فکر برگشت بودم که چطوری باید یخچال بیاییم پایین!.
بعد از یخچال یک شب تند را بالا رفتیم تا قله را ببینیم سمت راست  را که نگاه می کردم مورگول را می دیدم که واقعا دیدنی بود.
بلاخره رسیدیم قله قاش مستان، احساس خوبی داشتم! ( خسته نبودم، گشنه نبودم، خوشحال بودم و خیلی چیز های دیگه)
بعد از نیم ساعت به سمت پایین حرکت کردیم هر چقدر بالا رفتن مشکل بود به کمک شن اسکی پایین اومدن راحت بود.
بعد از شن اسکی وارد یخچال شدیم، که با گرم شدن هوا مثل صبح یخ نبود.
پام که گذاشتم تو برف سر خوردم و سعی کردم ترمز کنم اما مثل اینکه هنوز ترمز هام خوب کار نمی کنن :) ولی بلاخره تونستم وایسم.
کل یخچال رو به صورت اسکی پایین اومدیم، خیلی صفا داد :D
بعد از یخچال به محض رسیدن به جان پناه چادر ها رو جمع کردیم و به سمت روستا حرکت کردیم، از اونجایی که خیلی عجله کردم و هر چی اومد دم دستم ریختم تو کوله م ( دمار از روزگارم در آورد).
از جان پناه تا روستا خیلی اذیت شدم.
لباس ها رو عوض کردیم یه دوش نصف نیمه هم گرفتیم و رفتیم سمت شهرضا، قرار بود اونجا شام بخوریم و که قسمت نشد رفتیم سمت اصفهان، آرمان اصفهان پیاده شد.
بعدش دیگه تا قروه خواب بودم و این برنامه هم به کلی خاطره تمام شد.

پ.ن: صعود به قاش مستان باعث شد تا جدی تر تمرین کنم ، علاقه م به کوه بیشتر شد و از اون رو سعی کردم تمرین هام منظم تر باشه.
در اینجا در مورد فعالیت کوهنوردی خود می نویسم.
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan