صعود به قله ریقنه (قاجر)

گزارش برنامه

قله قاجر – مورخ 28 /09/ 1399

نفرات :
مهدی مهدی عراقی، مهدی معظمی، حسین عبدی، مهشید الماسی.
شهرام نعمتی(سرپرست فنی)، ادیب خالدیان(سرپرست)
منطقه : جنوب قروه، روستای پیرسلیمان
ارتفاع شروع :2350
ارتفاع قله : 2900
مسافت پیموده شده (رفت و برگشت): 12 کیلومتر

وضعیت آب و هوا : خشک و سرد در ادامه صعود در ارتفاع بالا وزش باد شدید.
وضعیت آنتن دهی : عالی

قله پَنجَلی

امروز در حالی که  آرشیو دست نوشته هایم را زیر و رو می کردم گزارش قدیمی را دیدیم، آن روزها که کوهنوردی برایم حس و حالی خوبی داشت!

نمایی از رخ جنوبی پنجلی (عکس : ادیب خالدیان)

گوه پنجلی

 

روز جمعه مورخ 25/12/91، ساعت 60:30 با یک خودروی سواری کرایه راهی پَنجَلی شدیم.

اعضا گروه: سعید ازادی، شاهین خادم،ادیب خالدیان، مصطفی خالدیان(سرپرست).

ابتدا از جاده اصلی قروه-سنندج به سمت غرب حرکت کردیم بعد از روستای کامشگران(کلاژیران) وارد راه فرعی سراوقات(سرابقهط)/کنگره می شویم که جهت ما را  به سمت جنوب تغییر می دهد.(تا نزدیکی روستای کنگره جاده آسفالت می باشد.) نرسیده به روستا وارد جاده خاکی می شوم(سمت چپ) با طی کردن مسافت بسیار کمی از راننده میخواهیم که بایستد، کوله ها را برمی داریم و راهی می شویم، اکنون ساعت 7 صبح است.

پنجلی  منتطر ما است، برف زیادی ندارد از باد هم خبری نیست، آرام آرام ...!

به سمت جنوب حرکت می کنیم رو در روی کوه، کنار دو درخت صبحانه را می خوریم، بعد از صرف صبحانه به سوی کوه قدم می گذاریم، بابونه ها و نرگس ها سر از خاک بیرون آورده اند به خورشید سلام می دهند، سبزه می تراود،همراه  صدای آب جویبار ها که از چشمه ها می آیند، می شویم.

بطری های آب را پر می کنیم و از تپه ها بالا می رویم، بعد از طی مسافتی سرپرست گروه دچار سردرد می شود، کمی دیگر ادامه می دهیم و سرپرست از ما می خواهد تا پای قله برویم و بر گردیم از دور ما را می نگرد، ساعت 10:40 ما سه نفر از اعضا  با سر قدمی سعید به سوی قله راهی می شویم، مسیر دل انگیزی است، برف، شن اسکی، گِل(گل اسکی به قول همنوردان) و در نزدیکی قله هم دست به سنگ.

ساعت 12 به پای قله می رسیم، صعود به قله احتیاج به وسایل فنی دارد،که جدا از آن سرپرست ما را از صعود به قله منع کرده است. استراحت می کنیم تنقلات می خوریم و چند عکس به یادگار، با سرپرست تماس گرفتیم و حال او را جویا شدیم، بهتر شده و جای نگرانی نیست.

بر می گردیم، در مسیر بازگشت که دید بیشتری نسبت به راه داشتیم ، توانستیم مسیر را کوتاه تر کنیم و با سرعت بیشتری قدم برداریم.

در نهایت ساعت 1:50 به نقطه ای میرسیم که سرپرست آنجا استراحت می کرد، پس از نوشیدن چای به سمت پایین حرکت کردیم،

به سوی روستا رفتیم، در نزدیکی روستا در باغی مشغول خوردن صرف ناهار شدیم، کوله ها را جمع کردیم، با پرس و جو از بچه های روستا که فوتبال بازی می کردند، ماشینی گیر آوردیم، ما چهار نفر عقب ماشین و 3 نفر جلو(راننده و دو دیگر مسافر).

به جاده اصلی قروه سنندج میرسیم من(ادیب خالدیان) پیاده می شوم و به سوی دهگلان  می روم، شاهین سعید و آقای خالدیان نیز به قروه بر می گردند.

به دهگلان که می رسم تصمیم می گیرم تا ترمینال را پیاده بروم، نزدیک ترمینال پلیس جلویم را میگیرد و همان جا سراغ محتویات کوله ام را میگیرد!

سوار یک خودرو می شوم، تا بعد از مسافتی که زیاد دور نیست به  روستای باشماخ برسم، از ماشین که پیاده می شوم

تابلو رو به رویم را میخوانم، خیابان محمد اوراز!

هدف از امدن به این دهستان سر زدن به اقوام بود که میسر شد و ساعت 11 شب به قروه بازگشتم.

 

پ.ن: با  مرور این گزارش متوجه شدم آن روز خطای بزرگی انجام دادیم، " تنها گذاشتن کسی که حال خوبی ندارد"

 

 

صعود به سهند

مدتی بود که کوه جدید نرفته بودم و با پیشنهاد دوستانم قرار شد صعودی به یکی از قله های سهند داشته باشیم.

 

پنج شنبه 6 شهریور 99

بعدازظهر مشغول جمع کردن کوله‌م شدم، تمامی تجهیزات مناسب صعود یک روزه بود و سعی کردم حداقل وسایل ممکن رو با خودم ببرم. ساعت 4 عصر از قروه حرکت کردم و از مسیر های (قروه> دهگلان>سه راهی حسین آباد>دیواندره>سقز>بوکان>میاندوآب>عجب شیر) گذشتم. ساعت 10 شب به عجب شیر رسیدم و مهمان دوستان خوبم بودم. قرار شد فردا ساعت 5 از عجب شیر به سمت مراغه حرکت کنیم. بعد از شام کوله ها را مرتب کردیم و بار دیگر وضعیت آب و هوا را از سایت Mountain Weather Forexasts بررسی کردم، هوا تا بعدازظهر آفتابی و جوی آرام داشت.

 

جمعه7 شهریور 99

ساعت 5 صبح بیدار شدیم و حدودا ساعت 5:30 از عجب شیر راهی مراغه شدیم. بعد از مراغه باید به سمت روستای کرده‌ده حرکت می کردیم، از اینجای مسیر جاده  تا آخرین روستا آسفالت بود، در آخرین روستا به سمت دامنه سهند ابتدا جاده خاکی ناهموار است و باید هنگام عبور رعایت کرد، مابقی مسیر همچنان خاکی ولی مناسب تر است.با توجه به طولانی شدن مسیر صبحانه را که لقمه های نان و خرما و نان و پنیر بود در ماشین صرف کردیم.

با توجه به اینکه قبلا به این منطقه نیامده بودم قبلا چندین گزازش را مطالعه کردم تا در پیدا کردن مسیر مشکلی نداشته باشیم.

ساعت یک ربع به 9 از کنار چشمه حرکتمان را شروعی کردیم، حدود ساعت 10 توقفی کردیم و مشغول جوشاندن آب برای دم کردن چایی شدیم، پس از صرف چایی حرکتمان را ادامه دادیم و سوار یالی شدیم که در انتها به قله سهند می رسید، و تصمیم پرفتیم اگر زمان کافی داشتیم قله جام سهند را نیز صعود کنیم با توجه به شیب یال و نداشتن پاکوب مشخص به صورت زیگزاگ حرکتمان را ادامه دادیم و در نهایت ساعت  13:20 به قله سهند رسیدیم،  روی قله تعدادی سنگچین ساخته شده بود و ما همانجا نهار را صرف کردیم . ساعت 15:45 به سمت پایین حرکت کردیم و اینبار با راهنمایی کسانی که روی قله بودن از مسیر آسان تری پایین آمدیم، اگرچه ابتدای مسیر چندان آسان نبود. در نهایت ساعت 18:45 دقیقه همگی به جاده رسیده و به عجب شیر برگشتیم. شب را عجب شیر ماندم و فردا آن روز به قروه برگشتم.

برای دیدن تصاویربه ادامه مطلب مراجعه فرمایید>

برنامه صعود به قله سکوزان بروجرد تیر 98

 

                  

گزارش برنامه:

سه کوزان (sekuzan) نام قله و کوهی از سلسه کوههای زاگرس در شهرستان بروجرد است. این کوه در شمال غربی شهر بروجرد قرار گرفته است و ۳۴۴۰ متر ارتفاع دارد سه کوزان به همراه کوههای مجاور به پهنه زاگرس مرتفع تعلق دارند سه کوزان کوهی کشیده و مخروطی شکل است و علت نام گذاری آن به این دلیل است که دارای سه کوهان یا قوز است. این کوه دارای چشمه های متعددی است که چشمه توتیا از بقیه مشهورتر است همچنین چشمه پر آب دیگری در مسیر قله قرار دارد که آن را چشمه دروزنه ( به معنای دروغگو) می نامند و علت آن اینست که چشمه ای موقت است و به طور ناگهانی آب آن در اواخر تابستان قطع می گردد. سه کوزان از شمال به ادامه رشته کوه های گرین و از جنوب به کوه میش پرور محدود می شود. همچنین قله ولاش از قله سه کوزان قابل دیدن است.

طبق قرار قبلی ساعت ۱۱:۳۰روز  پنجشنبه ۶ تیر از قروه به سمت بروجرد حرکت کردیم،پس از صرف ناهار در مسیر راس ساعت ۱۵:۱۵ به بروجرد رسیده و مسیر را به سمت روستای ونایی ادامه دادیم.

روستای ونایی از مناطق گردشگری با طبیعت بسیار زیبا و باغات میوه می باشد.

بعد از آماده شدن و تقسیم بار چادرها بین اعضای گروه، راس ساعت ۱۶:۱۰به سمت چشمه طوطیا(محل برقراری کمپ)حرکت کردیم.

برای خواندن گزارش کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید:

کوه یخچال

پنج شنبه 30 خرداد 98
ساعت 6 غروب از قروه به سمت همدان حرکت کردیم، ماشین رو توی پارکینگ سینا همدان پارک کردیم و با تاکسی به سمت دره مراد بیگ حرکت کردیم، ابتدا قصد داشتیم وانت بگیریم که تقاضای 70 هزار تومن میکردن ولی با تاکسی که گرفتم فقط 20 هزار تومن دادیم.
با توجه به اینکه دیر شده بود با ماشین کوچه باغ ها را طی کردیم، حدود یک ربع به 9 حرکتمون رو از انتهای کوچه باغ های دره مراد بیگ به سمت پناهگاه شروع کردیم، از آخرین باری که یخچال اومده بودم چند سالی گذشته بود و مسیر رو خوب به یاد نداشتم، از چند نفر پرسه جو کردیم و ادامه دادیم،
هوا تاریک شده بود و در تاریکی شب کوهنوردی لذت دیگری دارد، با توجه به اینکه تعدادی دیگر از اعضای گروه صبح حرکت کرده بودند با ما تماس میگرفتن و گفتند به پیشوازتان می آییم، مسیر کنار رود را که تمام کردیم، درست ابتدای هزار پیچ دوستانمان را دیدیم که اگر نمی امدند شاید مسیر را به خوبی پیدا نمی کردیم و هزار پیچ را با هم صعود کردیم.
ساعت 12:15 به پناهگاه یخچال رسیدیم، پس از صرف شام بیرون پناهگاه خوابیدیم، هوا کمی سرد بود نمی توانستم بخوابم، پاهایم را داخل کوله ام کردم و کاپشن گرتکس را روی کیسه خوابم کشیدم، تازه داشتم از خواب لذت می بردم که گفتن بیدار بشین میریم قله. ساعت 5 صبح بیدار شدیم و رفتیم سمت قله، عکس گرفتیم و کمی تنقلات خوردیم و به پناهگاه برگشتیم، صبحانه خوردیم و بعد از جمع و جور کردن وسایل مسیر برگشت رو در پیش گرفتیم، ساعت 2 ظهر رسیدیم همدان، و از همدان به  قروه رفتیم،
کوهنوردی دیگر لذت سال های گذشته را برایم ندارد...

به‌یر(بدر) زمستان 97

همه وسایل رو جمع و جور کردم و چیدم توی کوله؛ کاپشن گرم، ژاکت، دستکش دو انگشتی، عینک آفتابی، هدلایت، لیوان، کمک های اولیه، خوراکی جات، هدبند، کلاه گرم، کلا طوفان بیس، موبایل ساده. چهار تا ساندویچ درست کردم دو تا واسه صبحانه کره و مربای گیلاس، دو تا هم تخم مرغ و گوجه،گذاشتم تو یخچال فردا صبح بر میدارم، یه فلاسک آب جوش هم می خوام. بقیه چیزا هم پوشیدنیه، شلوار لایه اول و شلوار گرم، لباس لایه اول و کاپشن ویندستاپر(wind stopper ) جوراب، دستکش پنج انگشتی، کمربند، کفش ، گتر، باتوم و کلنگ کوهنوردی .
فردا ساعت ۶:۳۰ شاهین میاد سر کوچه بریم کوه بدر.

 

کپشن عکس: انگار در سیاره ای دیگر بودیم "بازی باد و برف" قبلا که دوربین داشتم همیشه عکس میگرفتم ولی تو این برنامه گوشیم خامو.ش شد و تمامی عکس ها رو شاهین گرفت و بلاخره منم تو چند تا وجود دارم :))

 

ادامه
تا چهار صبح خوابم نبرد، خوب نخوابیدن دشمن آدم هاست، کوه بخوای بری خیلی بد تر حالت رو میگیره، یک ساعتی خوابیدم، بیدار شدم آب جوش درست کردم، خودمو تا ۶:۳۰ سرگرم کردم.
شاهین زنگ‌زد و رفتم سر کوچه، هوای شهر خوب بود؛ بهاری!
پدر شاهین ما رو تا روستای خه‌نان ئاوا یا اسم فارسی شده آن «پیرسلیمان» رسوند. از ماشین که پیاده شدم، هوا سرد بود و باد می اومد 😑.
اروم حرکت کردیم به سمت پناهگاه، شاید یک ساعت ‌‌نیم طول کشید تا به پناهگاه برسیم ، نوبتی برف کوبی میکردیم، تو پناهگاه صبحانه و چایی خوردیم، به خاطر باد گفتم برگردیم قبول نکرد.
ساعت۱۱ رسیده بودیم روی یال منتهی به قله همونجا که انرژی ادم تموم میشه و با اینکه چیزی تا قله نمونده همش به خودت میگی نمیشه نمی تونم، زیر قله بودیم یک تیغه برفی رو صعود کردیم دیگه تخیلیه انرژی شده بودم  و به خودم فوش میدادم، رسیدم قله لباس اضافه کردم و تا جایی که می تونستم خوراکی و چایی خوردم، سردم بود حالا حالا ها این خوراکی انرژی نمی شد، زود تر از شاهین برگشتم یه کم گرم شدم لباس کم کردم و شاهین رسید. کمی آب خوردم و کم کم انرژیم برگشت و تا پناهگاه توقف نکردیم....

توی پناهگاه چایی و کیک خوردیم کمی استراحت کردیم و برگشتیم سمت روستا که اتفاقی عمو طیب و دو کوهنورد جوان رو دیدیم مه نمی شناختمشون، لطف کردن و ما رو تا خونه رسوندن.

عکس ها در ادامه مطلب>

دوباره کلکچال :)

این بار سومیه که میرم کلکچال چرا؟

اول اینکه با وجود این همه کوهنوردی که وجود داره اینجا با کسی آشنا نیستم دوم هم امادگی مناسبی ندارم و دارم از مسیر های ساده شروع میکنم، تازه این بار تا پناهگاه بیشتر نرفتم همه وسایل کوهنوردیم اینجا نیست ، مثلا با شلوار جین رفتم امروز : یعنی دیروز :)))

تهارن- کلکچال

هواشناسی رو نگاه کردم 10، 13 و 15 بارش باران و بقیه ساعات هم باراندگی اندکی داشت، لباس اضافه همراه خودم بردم.

از اونجایی که فعلا کرج هستم تا برسم به جمشیدیه شد ساعت 10 (کوهنوردان سحر خیز باشید) اروم اروم رفتم بالا بارون بود هوای مه آلود، دایم غر میزددم کاش نمی اوم، اما مسیر نسبتا شلوغ بود، گفتم تا 12 میریم بالا اگه هوا بهتر شد میریم تا پناهگاه، وقتی رسیدیم ایستگاه سومف استراحت کردیم یک لیوان چایی و کیک خوردیم که هوا بهتر شد مه ها رفتن باران قطع شد، ساعت 12:30 بود رفتیم سمت پناهگاه، نرسیده به پناهگاه برف ارومی شروع به باریدن کردخیلی بهتر از باران بود، رفتیم جایی که من فکر میکردم پناهگاه اما گفتن نمیشه شب موند، 1000 تومان پول ورودی گرفتن میز و صندلی داشت، یه بخاری هم بود که اول فکر کردم امام زاده س همه دورش بودن داشتن خودشونو گرم میکردن یا لباس هاشون رو خشک می کردن، لباسم خیس عرق بود و کم کم داشت سردم میشد و حوصله عوض کردن نداشتم اما با پا فشاری  دوستم عوض کردم و راحت شدم، بعضی از وسایل و لباس های اضافی هم که برده بودم چون کاورشون نکرده بودم خیس شده بود، کاور کوله م هم انگار خراب شده بود، بودن یا نبودنش فرقی نداشت .

  ساعت 13 نهارخوردیم و تا حدود ساعت 15 اونجا بودیم، وقتی برگشتیم هوا بهتر شده بود بارندگی نداشتیم.از پناهگاه به سمت قله برف بود از صحبت های کسانی که رفته بودن قله فهمیدم هوای بالا چندان مناسب نیست. از پناهگاه تا ایستگاه سه مقداری از پاکوب برق بود که تردد زیاد باعث لغزنده شدن مسیر شده بود خیلی ها رو دیدم از کرامپون چهار شاخ یابه قول خودشون زنجیر چرخ استفاده میکردن و مثل فانتوم میرفتن پایین :|

سعی کردیم بدون وقفه تا جمشیدیه بریم که به تاریکی نخوریم، اما از ایستگاه 1 تا پارک جمشیدیه خوردیم به تاریکی هوا هم مه آلود بود، فضای وهم آلود و ترسناکی رو ایجاد کرده بود. ساعت 5:30 رسیدیم به ورودی جمشیدیه و برنامه ما تمام شد.



صعود به کلکچال

سربازی که تمام شد حال و حوصله خیلی چیز ها رو از دست دادم ، همینطور کوهنوردی، 5 ماهه 5 بار نرفتم کوه، اومدم سراغ وبلاگم و وبلاگ های دیگران ببینم چه خبره چی به چی شده!
یک گزارش مربوط به سال 95 رو خلاصه وار تکمیل کردم و منتشرش کردم و بعدش دلم خواست چیزی بنویسم، مطلب خاصی به نظرم نیومد جز اینکه رفته بودم کلکچال و در موردش بنویسم حداقل اگر کسی هم اینجا رو نمی خونه خودم بعد ها میام سراغش و تجدی خاطره میکنم.
با یکی از دوستان مجازی که تا به حال ندیده بودمش صعود به کلکچال بهانه ای بر صعود این کوه و هم دیدار یک دوست شد، شب قبل صعود رفتم خونه کامیار ، کامیار قبلا کلکچال رفته بود دو تا از دوست های کامیار هم قرار شد به همراه ما بیان.
برای رفتن به پناهگاه کلکچال از سه مسیر می توان صعود کرد: 1- بوستان جمشیدیه -2 گلاب دره3- دره وزباد.
روز پنج شنبه  با بی ارتی رفتیم میدان تجریش یا همان اطراف از آنجا سوار تاکسی شدیم و ما رو تا ورودی پارک جمشیده رسوند.
صعود از پله های پارک جمشیدیه شروع شد البته بعد ها فهمیدم از مسیر دیگه ای هم میشه رفت به سمت مسیر پاکوب که الان در خاطرم نیست یادم بیاد می نویسم. مدتها بود کوهنوردی و ورزش نکرده بودم اوضاع وحشتناکی اما اروم حرکت می کردیم، از پارک جمشیده که خارج شدیم مسیر زیبایی داشت، رودخانه،درخت، از همه رده های سنی هم کوهنورد و کوهپیما و غیره دیده میشد،از دکه ای مقداری خوراکی خریدم و حرکت رو ادامه دادیم، در هر ایستگاه یک فروشگاه یا دکه ای برای استراحت و خرید موجود می باشد بعضی ها وسایل کوهنوردی هم دارند.
بعد از حدودا 2 ساعت به پناهگاه کلکچال رسیدیم، مجموعه ای از پناهگاه، مسجد وسایل ورزشی و ... در آنجا وجود دارد.یک پناهگاه استوانه ای شکل هم وجود داشت که توسط سازمان پیشاهنگی ایران در سال 1339 ساخته شده بود .
صبحانه از یک دکه عدسی خریدیم و پس از صرف صبحانه من و کامیار به سمت قله رفتیم ،
از پناهگاه به بعد درختی وجود نداره و مسیر آنچنان دلچسب نیست به همین خاطر مقصد اکثر افراد همان پناهگاه کلکچال به ارتفاع 2600 متر می باشد. در مسیر صعود به قله کوهنوردان کمی به چشم می خورد، مسیر صعود مانند گردنه ای دامنه را دور میزند ، سپس باید یک قله فرعی را صعود کرده کمی فرود و دوباره قله اصلی را صعود کرد(قله کلکچال 3350 متر ارتفاع دارد) شبیه کوهان شتر هم هست، شیب اخر صعود به قله خیلی سنگین و در فرود اذیت کننده بود. روی قله کمی استراحت کردیم و به سمت پناهگاه برگشتیم در مسیر برگشت به حال دوستانمان که در پناهگاه ماندند غبطه می خوردم :)) اما خب قله کلکچال رو صعود کردیم. رسیدیم پناهگاه 20 دقیقه ای خوابیدیم، نهار املت درست کردیم و بعد از نهار  به سمت جمشیدیه حرکت کردیم، ساعت 5 به پارک جمشیدیه رسیدیم و برنامه پایان یافت.
گزارش خوب و دقیقی نیست اگر عمری باقی بود و دوباره به طور منظم کوهنوردی رفتم سعی میکنم بهتر و دقیق تر بنویسم.
 

                                     

صعود به قله رخنه

با علی تصمیم به صعود بدر داشتیم، آقای میرانی زحمت بردن ما تا روستا رو کشیدن عصر روز پنج شنبه  بود، از همان ابتدائ کار با باد سرد پذیرایی شدیم، ٦ ماهی بود که کوه نرفته بودم و از تابستان وارد زمستانی سرد اما بی برف شدم، روستای پیر سلیمان را ترک کردیم و از مسیر جاده راه مَی رفتیم، در محل اخرین باغ با اضافه شدن سگی که گرسنه بود تیم ما سه نفره شد! هوا رو به تاریکی مَی رفت، چنار های سمت چپ جاده که زمستان ها نشانه ای بود برای گم نکردن مسیر از بین رفته بودند اما به خاطر کمبود بارش برف و بیرون بودن سنگ ها و مشخص بودن راه پاکوب مسیر کاملا مشخص بود، مسیر جاده که تمام شد از شیب زیر پناهگاه صعود کردیم.

ساعت ٦:٢٠ دقیقه به پناهگاه رسیدیم، وسایل ها  زیر انداز را داخل اتاق کوچک پناهگاه بدر گذاشتیم، چرخی در أطراف پناهگاه زدیم و مشغول درست کردن سوپ شدیم،تازه ساعت هشت شب بود و زمان به این زودی ها نمی گذشت. خلاصه تا اخر شب سرگرم صحبت بودیم، همچنان باد مَی وزید و شب سردی بود یا اینکه چون مدت ها بود که از محیط کوه دور شده بودم سرمای بیشتری احساس مَی کردم، صبح روز جمعه بیدار شدیم اما ورزش باد  از صعود به بدر منصرف مان کرد. بعد از خوردن صبحانه آقای میرانی به پناهگاه آمد و همراه با ایشان به قله قاجر صعود کردیم.  از یال بالای پناهگاه صعود کردیم، به محل خط الراس رسیدم و به سمت غرب تغییر جهت داده و به سمت قله قاجر  رفتیم در این میان گاه با وزش باد که منجر به پاشیده شدن برف پودری به سر و صورتمان مَی شد پذیرایی مَی شدیم.  به قله رسیدیم عکس گرفتیم و بدون وقفه به پناهگاه برگشتیم، باز هم گشنگی و مکافات😁,  نیمرو و چایی درست کردیم ، بعد وسایل را جمع کرده و به قروه برگشتیم.

علی میرانی، محمد میرانی. 

گزارش ادیب خالدیان

٢١و٢٢ دی ماه ٩٦

 

قله قاجر از پناهگاه بدر 

 

 

قله قاجر

دروازه

با سینا و عمو پدرام قرار بود بریم کوهنوردی ولی مسیری که می خواستیم بریم رو نمی دونستم ، خلاصه دلهره داشتم و همین کافی بود!

خوشبختانه عمو شهرام هم اومد و یک تیم چهار نفره شدیم و رفتیم سمت پریشان، آقا مازیار زحمت کشیدن و ما رو تا قبل از روستای نعمت آباد رسوند.

هوا تاریک بود و به سمت پناهگاه پریشان حرکت کردیم، به پناهگاه که رسیدیم استراحت خلیلی کوتاهی کردیم و به سمت یال بالای پناهگاه حرکت کردیم 

تا جای مناسبی برای چادر زدن پیدا کنیم. 7س از چادر زدن شام مختصری خوردیم و حدودا ساعت 22 خوابیدیم.

صبح که بیدار شدم اوضاع روده م وضع خوبی نداشت صبحانه نیمرو و خرما خوردیم که خیلی خوشمزه بود بعد صبحانه چادر ها رو جمع کردیم و به سمت کوه رو به روی پریشان یعنی دروازه حرکت کردیم همیشه از صعود دروازه از جنوبی اون ترس داشتم شیب تندی داشت و من رفته حرکتم کند تر شد، آمادگی بدنم افتضاح بود خلاصه با هر جان کندنی بود مسیر طی میکردم ، به مسیر های دست به سنگ که میرسیدیم فرصتی بود تا استراحتی هم داشته باشم اما با کوله های سنگین صعود از دست به سنگ ها دشواری خودش رو داشت.

بعد از اینکه دست به سنگ ها تموم شد به قله دروازه رسیدیم عکس گرفتیم. وقتی می خواستیم برگردیم تعداد زیاد بز کوهی دیدم که مدتی به تماشای آنها وقت گذراندیم.

روی قله قلوز عمو عبدالله و آقای میرانی رو هم دیدیم به سمت اون ها رفتیم و استراحتی کردیم، عمو طیب و خانم رستمی هم با فاصله به سمت ما می اومدن،

تاریخ نوشتن و نا تمام متن این گزارش برمیگردد به22 دی ماه 95، ادامه گزارش رو امروز 24 آبان ماه سال 1397 می نویسم.

کمی استراحت کردیم، خسته بودم عمو عبدالله گفت کوله ت رو بده من میبرم پایین اما غرورم اجازه نداد مسیر هم سرپایینی بود تحملش رو داشتم، رفتیم تا رسیدیم به آبشار سنگین اباد همونجا که تمرین یخ نوردی می کنیم، خیلی شلوغ بود از شهر های دیگه هم برای تمرین یخ نوردی اومده بودن، گفتم من می مونم اینجا با بچه های دیگه بر میگردم، اون روزا دوست نداشتم زیاد خونه بمونم مخصوصا اگه جمعه باشه . زودی برگردی خونه غم غروب جمعه ادم رو له میکنه، تمرین یخ نوردی نکردم خسته بودم اما فکر میکنم کمی به برررسی وضعیت آبشار یخی پرداختم، تا غروب همونجا بودیم و بعد برگشتیم سمت خونه، جزئیات دیگه ای یادم نمیاد، فقط خواستم این گزارش تمومش بشه.




۱ ۲
در اینجا در مورد فعالیت کوهنوردی خود می نویسم.
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan