با سینا و عمو پدرام قرار بود بریم کوهنوردی ولی مسیری که می خواستیم بریم رو نمی دونستم ، خلاصه دلهره داشتم و همین کافی بود!
خوشبختانه عمو شهرام هم اومد و یک تیم چهار نفره شدیم و رفتیم سمت پریشان، آقا مازیار زحمت کشیدن و ما رو تا قبل از روستای نعمت آباد رسوند.
هوا تاریک بود و به سمت پناهگاه پریشان حرکت کردیم، به پناهگاه که رسیدیم استراحت خلیلی کوتاهی کردیم و به سمت یال بالای پناهگاه حرکت کردیم
تا جای مناسبی برای چادر زدن پیدا کنیم. 7س از چادر زدن شام مختصری خوردیم و حدودا ساعت 22 خوابیدیم.
صبح که بیدار شدم اوضاع روده م وضع خوبی نداشت صبحانه نیمرو و خرما خوردیم که خیلی خوشمزه بود بعد صبحانه چادر ها رو جمع کردیم و به سمت کوه رو به روی پریشان یعنی دروازه حرکت کردیم همیشه از صعود دروازه از جنوبی اون ترس داشتم شیب تندی داشت و من رفته حرکتم کند تر شد، آمادگی بدنم افتضاح بود خلاصه با هر جان کندنی بود مسیر طی میکردم ، به مسیر های دست به سنگ که میرسیدیم فرصتی بود تا استراحتی هم داشته باشم اما با کوله های سنگین صعود از دست به سنگ ها دشواری خودش رو داشت.
بعد از اینکه دست به سنگ ها تموم شد به قله دروازه رسیدیم عکس گرفتیم. وقتی می خواستیم برگردیم تعداد زیاد بز کوهی دیدم که مدتی به تماشای آنها وقت گذراندیم.
روی قله قلوز عمو عبدالله و آقای میرانی رو هم دیدیم به سمت اون ها رفتیم و استراحتی کردیم، عمو طیب و خانم رستمی هم با فاصله به سمت ما می اومدن،
تاریخ نوشتن و نا تمام متن این گزارش برمیگردد به22 دی ماه 95، ادامه گزارش رو امروز 24 آبان ماه سال 1397 می نویسم.
- چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵